دل تنها

 

امروز سری به خلوت دلم زدم دیدم تنها و غمگین گوشه ای کز کرده  پرسیدم چیزی شده؟

چرا کز کردی ؟ چرا شاد نیستی؟ آهی کشید و سکوت کرد.

دوباره ازش پرسیدم با تو هستم چته؟

هیچ نگفت فقط صدای ریختن اشکش را که در سکوت مثل خوردن  نم نم بارون به شیشه بود به گوشم رسید.

از خودم پرسیدم چرا دلم به این روز افتاده؟ چرا  به منم جواب نمیده؟آخه شنیده بودم که هر وقت می خوای با خودت صادق باشی برو به نوای دلت گوش بده.

با خودم فکر کردم....... جواب گرفتم. دلم دیگه جوابی نداره بده. همیشه جواب داده اما جوابی نگرفته.دلی که مثل آیینه صاف و شفاف بود دلی که پر از نشاط و خوشی بود دلی که

هیچ وقت بدی را دوست نداشت. دلی که پر از عشق بود حالا خالی  خالیه پس جوابی نمونده بده. چون اون دل شفاف کدر شده دیگه صاف و صیقلی نیست.چون نه نشاطی نه شادی هیچی براش نمونده پر شده از غم و غصه پر شده از بغض و کینه پر شده از بی کسی و تنهایی. آیا بازم جوابی مونده که بده؟

باید در تنهایی خودش بسوزه اشک بریزه.میدونید چرا؟

چون هر هر چی خودشو پر از عشق کرد بیشتر مجازات شد.

وقتی دوست داشتن را در مرکزی ترین نقطه اش جا داد بازم مجازات شد.

راستی و درستی را کنار هم گذاشت شکنجه شد.

 پر شد از خنده و شادی دیوانه به حساب اومد.

تو این روزگار که همیشه باید بابت دوست داشتن مجازات بشی عاشقی گناهه صادق باشی اعدام میشی شاد باشی مجنون  حسابت می کنن دورویی و کلک نداشته باشی توبیخ  میشی

آیا باید حرف زد؟ باید یک جا نشست و گریست باید در حسرت ماند و هیچ نگفت .......

                                   

                                           آزادی یعنی خمپاره

                                             درد یعنی باروت   

                                              نفرت  یعنی تابوت                                             

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آزیتا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ب.ظ http://azi.blogsky.com

سلام عزیزم
تو هر حرفی داری به خودم بزن فدات بشم
دوستت دارم یک عالمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد